loading...
four+one***4+1
alireza ahmadvand بازدید : 43 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

زندگینامه ابولولو رحمه الله علیه  حضرت شجاع الدين فيروز ابولولو کيست ؟ نام اصلي آن بزرگوار فيروز و کنيه اش ابولولو به علت داشتن دختري بنام لوء لوءه که بعد ها به علت سهولت و آساني تلفظ در بين ايراني ها به ابولولو مشهور گرديده . اما هم اکنون نيز عرب ها او را ابولوءلوءه مي خوانند . و لقبش شجاع الدين و يا در نزد بعضي باباشجاع الدين معروف بوده است و اين به سبب شجاعت منحصر به فرد وي درآن اقدام بزرگ بوده است . اصليت وي ايراني و زادگاهش شهر نهاوند بوده است . اتهام مجوسيت و يا نصرانيت به حضرت ابولولو ؟ حضرت ابولولو قبل از تشرف به دين مبين اسلام ، همچون ساير ايرانيان آئيني مجوسي يا نصراني داشته است .که نا گفته پيداست داشتن دين مسيحيت و يا زرتشتي قبل از اسلام که از اديان الهي بودند براي کسي منقصت و عيب محسوب نمي گردد که اهل تسنن سعي نموده اند اين نکته را بعنوان دين هميشگي آن بزرگوار اثبات نمايند و حال آنکه بزرگان و شيوخ و خلفاي خودشان قبل از اسلام آوردن ظاهري کافر و بت پرست بوده اند . اتهام مجوسيت و يا نصرانيت و غير اين دو به جناب ابولولو از سوي اهل تسنن امري بسيار طبيعي است و اين اتهان از سوي آنان منحصر به شخصيت وي نيست بلکه در خصوص حضرت ابوطالب پدر بزرگوار اميرالمومنين نيز اتهام کفر وارد کرده اند و اين چيزي نيست مگر عداوت و دشمني آنان با حضرت اميرالمومنين و از اين بالاتر از پيروان و اتباع آل اميه جاي تعجب نخواهد بود وقتي در خصوص شخصيت منحصر به فرد عالم خلقت حضرت اميرالمومنين پس از شهادت آن حضرت در مسجد کوفه گفتند : مگر علي بن ابيطالب نماز مي خوانده که او را در مسجد کشته اند ؟ پس ديگر در خصوص جناب ابولولو به عنوان يار و ياور خاص اميرالمومنين در وارد ساختن اينگونه اتهامات نسبت به وي جاي تعجب نمي باشد . و اين در حالي است که با وجود تمام اين تلاش ها بر اثبات اين اتهام همچنان ميتوان از کتب غير شيعه ادله و شواهد متقن و محکمي را در اثبات اسلام بلکه ايمان قوي وي يافت نمود از جمله متن زير از کتب اهل تسنن : ابولولو بعد از سکونت در شهر مدينه به دين اسلام مشرف گرديد . و نيز متن زير از متون تاريخي مخالفان به نحي تشکيک و ترديد آنان در اثبات مجوسي بودن ابولولو را مي رساند : ضربه زدن ابولولو به عمر دليل بر اسلام اوست . نحوه انتقال حضرت ابولولو از ايران به مدينه ! ابولولو ابتدا در جنگ ميان ايران و روم به اسارت روميان و بعدها در جنگ بين مسلمانان و روميان به اسارت مسلمانان و بعنوان اسير جنگي در سهم مغيره بن شعبه که از دشمنان اميرالمومنين و از نزديکان و ارادتمندان عمربن خطاب بوده است در آمده و از اين به بعد مرحله ديگري از زندگي وي در مدينه النبي رقم مي خورد . نحوه آشنايي جناب ابولولو با حضرت اميرالمومنين : يکي از محبين و دوستداران نزديک اميرالمومنين شهيد مظلوم جناب هرمزان بوده است . که قبل از اسارت به دست مسلمانان فرمانرواي سابق شوش و شوشتر بوده . همچنين وي بنا بر بعضي نقل ها پسر يزدگرد سوم پادشاه وقت ايران و برادر عليا مخدره حضرت شهربانو همسر حضرت سيدالشهداء حسين بن علي بوده است . که بعد از قتل عمر بدست ابولولو هرمزان را به خاطر دوستي نزديک با ابولولو به شهادت رسانده و پيکر او را قطعه قطعه نمودند . شهيد هرمزان ايراني و در جنگ بين مسلمانان و ايرانيان در منطقا اهواز به اسارت و هنگامي که او را نزد عمربن خطاب مي برند ، وي اسلام را بر جناب هرمزان عرضه ميکند امام هرمزان از پذيرفتن آن امتناع مي ورزد . از اين رو عمربن خطاب دستور ميدهد تا گردن او را زنند که جناب هرمزان ميگويد : شايسته نيست اسير را در حال تشنگي بکشيد . از اين رو براي او ظرف آبي مي آورند . وي مي پرسد : آيا تا زمانيکه آب را نياشاميده ام در امانم ؟  عمر پاسخ مثبت مي دهد و هرمزان نيز با زيرکي خاصي ظرف آب را به روي زمين ميريزد و از خوردن آن امتناع مي ورزد . تا به اين طريق اجراي فرمان قتل را به خاطر اماني که از خليفه گرفته بود ، به تاخير اندازد و عمر که از منظور جناب هرمزان مطلع گرديد مجددا دستور به قتل هرمزان حتي در حال تشنگي مي دهد که در اين بين وجود مقدس اميرالمومنين که در مجلس حاضر بوده اند در اعتراض به حکم عمر ميفرمايند : کسي را که امان داده ايد ، نبايد بکشيد . عمر از حضرت امير سوال کرد : به نظر شما با چنين شخصي چگونه رفتار کنيم ؟ حضرت امير فرمودند : حکم اسلام اين است که فديه و مبلغ يک غلام را به نفع بيت المال مسلمين بگيريد و او را بعنوان غلام به يکي از مسلمانان واگذاريد . حضرت فرمودند : من اين مبلغ را مي پردازم و او را قبول مي کنم . و اينجا بود که جناب هرمزان با مشاهده اين بزرگواري از حضرت امير به دين مقدس اسلام تشرف يافت . و نيز از همان روز بغض و کينه عمر خطاب را به دل گرفت . حضرت نيز بعلت تشرف جناب هرمزان به اسلام ، وي را آزاد نمودند . و از آن به بعد جناب هرمزان خود را از ملازمان حضرت اميرالمومنين نمود و بيشتر اوقات خود را در مسجد و عباذت در آن به سر مي برد . آزاد گرديدن شهيد هرمزان توسط اميرالمومنين از اسارت و برقراري ارتباط نزديک وي با اميرالمومنين و بغض و کينه اي که هرمزان به خاطر محکوميت ناحق به قتل از سوي عمربن خطاب به دل گرفته بود از سويي و از سوي ديگر ظلم و ستم هايي که از جانب مغيره بن شعبه که دشمني خاصي با اميرالمومنين داشت و از دوستان نزديک عمربن خطاب به شمار مي رفت ، و شکايت هاي مکرري که حضرت ابولولو به خاطر ظلم و ستم هاي مغيره به نزد خليفه ظاهري وقت يعني عمربن خطاب ارائه نموده بود ولي هربار با اغماض و بي اعتنايي عمر روبرو مي گرديد که اين باعث ايجاد بغض و کينه عمر که ادعاي خلافن بر مبناي عدالت بر مسلمين را داشت در دل ابولولو گرديده بود . که موارد فوق ميتواند برخي از زمينه هاي آشنايي و نزديکي بين اين دو يار اميرالمومنين را فراهم گدانيده باشد و آنان را در هدفي مشترک که قتل عمربن خطاب است همراه سازد . و اين نزديکي بين جناب ابولولو و جناب هرمزان به حدي بوده است که به نقل تواريخ غير شيعه بعد از ضربه خوردن بدست جناب ابولولو ، فرزند عمر بنام عبيدالله به محض شنيدن خبر ، اين اقدام قتل عمر را به قطع يقين به جناب هرمزان نسبت داد . فلذا فورا بعنوان قصاص جناب هرمزان را به شهادت رسانيد . و پيکر او را قطعه قطعه نمود . و اين در حالي بود که حضرت اميرالمومنين همواره بعد از آن واقعه خواهان خون به ناحق ريخته شده هرمزان بود . ولي عثمان خليفه به ناحق بعد از عمر هرگز اين حکم را اجرا نکرد . و زماني که اميرالمومنين به خلافت ظاهري رسيد ، عبيدالله فرزند عمر از ترس جان خود به شام گريخت و به معاويه پناهنده شد که نهايتا اراده الهي جلوه کرد و در جنگ صفين به دست آن حضرت به هلاکت رسيد . وضع ماليات سنگين و درخواست ساخت آسياب بادي از سوي عمر : و نيز از همين جا ارتباط و علاقه جناب ابولولو به اميرالمومنين علت ظلم و ستمها و وضع خراج و ماليات سنگين از سوي مغيره بن شعبه بر جناب ابولولو واضح مي گردد که چيزي مطابق 3 تا 4 درهم در روز بوده است و او که توانايي پرداخت چنين مبلغي را نداشته است ، چندين بار بعنوان اعتراض و تظلم به عمربن خطاب مراجعه کرد . اما نه تنها جواب مثبت نشنيد ، بلکه در آخرين بار وقتي عمر با اعتراض و شکايت جناب ابولولو مواجه شد در جواب گفت : اين در حق تو که به حرفه آهنگري ، نجاري و... آشنايي داري چيز زيادي نيست . آنگاه وي از جناب ابولولو سوال کرد : شنيده ام تو از ايرانيان هنر آسياب سازي آموخته اي که مي تواند با نيروي باد به گردش درآيد آيا مي تواني براي ما نيز چنين آسيابي بسازي؟ و او در جواب پاسخ داد : برايت چنان آسيابي بسازم که تا روز قيامت از حرکت باز نايستد . يا به نقل ديگر اينگونه پاسخ داد : چنين آسيابي بسازم که آوازه اش در شرق و غرب عالم طنين انداز شود . اينجا بود که اين کلام و سخن ابولولو ، عمربن خطاب را به ياد تعبير خوابي انداخت که مدت ها قبل ديده بود . پرنده اي قرمز با سه ضربه ي منقار به او ضربه ميزند . که معبرين خواب اينگونه تعبير کرده اند که به زودي تو را مردي از عجم با سه ضربه خواهد کشت . از اين رو عمر به محض شنيدن اين جمله از جناب ابولولو درباره او چنين گفت : اين غلام مرا تهديد به قتل کرد و اگر من بتوان کسي را ولو با تهمت ناروا به قتل برسانم آن کس او خواهد بود . از آن روز به بعد که جناب ابولولو که ظلم فاحش و آشکار برخورد خود را که نمونه اي کوچک و ناچيز از آن ظلم روا رفته بر جامعه اسلام و مسلمين و نيز بر شخصيت ممتاز در آن عصر و همه اعصار بعد از رسول گرامي اسلام يعني اميرالمومنين را مشاهده مي نمود که آنگونه حضرت را خانه نشين و بغض در گلو و خار در چشم ساخته و همواره راه صبر را پيشه نموده عزم خود را جزم نمود تا انتقام خشم فروخورده آن حضرت و انتقام همسرش حضرت صديقه طاهره را بستاند .  اطلاع اميرالمومنين از اقدام حضرت ابولولو : از جمله زير بخوبي ميتوان برداشت نمود که جناب ابولولو تصميم خود را به اطلاع اميرالمومنين رسانده بود و تقرير و تاييد حضرت را نسبت به عمل خود بدست آورده بود و يا به نحوي ديگر آن حضرت در جريان اين امر قرار داشت . چرا که طبق اين نقل : اميرالمومنين خطاب به عمر فرمودند : به خاطر ظلم ها و اعمال قبيحي که نسبت به عترت پيامبر انجام دادي تو را مي بينم که به واسطه جراحتي که از سوي عبدي که با ظلم و ستم بر او حکم مي راني کشته مي شوي و او به خدا قسم علي رغم ميل باطني تو وارد بهشت مي گردد. و عمر در جواب گفت : اي اباالحسن ! آيا تو از کهانت و پيشگويي ابائي نداري ؟ و اميرالمومنين در پاسخ فرمودند : سخني با تو نگفتم مگر بر اساس انديشه ها و معلومات خود . و يا طبق نقل ديگري اميرالمومنين خطاب به دومي فرمودند : اي مغرور ! همانا تو را مي بينم که در دنيا به واسطه جراحت و ضربتي که از عبدي که تو از روي ظلم و جور بر او حکم مي راني کشته مي شوي و اين توفيقي است که خداوند نصيب او مي گرداند . و نکته جالب اين است که عمر بعد از آنکه بدست ابولولو مضروب گرديد و در بستر افتاد با توجه به هشدار فوق که قبلا از اميرالمومنين صادر شده بود چندين بار ابن خطاب به اميرالمومنين گفت : يا علي ! آيا سزاوار بود که اين کار با اطلاع و آگاهي توصورت پذيرد ؟ لذا از رواياتي نظير متون فوق استفاده مي گردد که حضرت به نحوي از اين اقدام با خبر بوده اند و آن را براي جناب ابولولو توفيقي از سوي خدا شمرده و باعث متنعم گرديدن به بهشت خداوند مي داند . نامه حضرت ابولولو به عمربن خطاب : کياست و زيرکي حضرت ابولولو در اقدام خود به حدي بود که او مدتي قبل از مضروب نمودن عمر ضمن نامه اي به عمر به شکل سر پوشيده و بدون آنکه عمر غرض او را بفهمد حکم و سزاي کسي را که نسبت به مولا و آقاي خود جسارت و همسر او را مورد هتک و آزار و اذيت و فرزند او را به قتل برساند ، سوال نمود و اقدام آينده خود را مستند به حکم خود او ساخت . به متن زير توجه کنيد : ابولولو به عمر نامه نوشت که جزاي کسي که عصيان مولايش را نمايد و ملک مولايش را غصب کند و همسر مولايش را مورد ضرب و شتم قرار دهد چيست ؟ عمر نيز در پاسخ مکتوب داشت : بدرستيکه قتل چنين کسي واجب است . فلذا هنگاميکه ابولولو خود را به عمر رسانيد تا او را به هلاکت برساند با استناد به مکتوبه او خطاب به او کرد و فرمود : چرا عصيان مولايت اميرالمومنين را نمودي ؟ چرا همسر او فاطمه را مورد ظلم خويش قرار دادي و فرزندش را سقط نمودي ؟ آنگاه در حاليکه او را لعن مي نمود ، ضربه هاي پي در پي بر او وارد ميکرد . روز واقعه : سرانجام حضرت ابولولو هنر و حرفه آهنگري خود را به خدمت گرفت و خنجري دو سر که قبضه آن در وسط قرار داشت ، تهيه نمود . تا اينکه بنابر قول صحيح و مشهور در نزد شيعه در سحرگاه روز دوشنبه 9 ربيع الاول سال 23 هجري در حاليکه عمربن خطاب تازيانه بدست در حال امر کردن نماز گزاران بود که صفوف خود را منظم نمايند ، خود را به وي رسانده و با سه ضربه کاري شکم خليفه را تا خاصره او شکافت و در حاليکه عده اي از نزديکان و اطرافيان عمربن خطاب قصد دستگيري و حمله به او را داشتند با زخمي کردن 13 نفر ديگر از آنان از محل حادثه گريخت . و عمر بعد از آنکه 3 روز در بستر افتاده بود در سن 60 سالگي به سوي جهنم بال گشاييد و از دنيا رفت . سرانجام حضرت ابولولو بعد از گريختن جناب ابولولو از مکان وقوع واقعه در مسير راه خود را به اميرالمومنين رسانيده و به محض مواجهه با حضرت که بر درب منزل نشسته بود ، اين مطلب را ميتوان استنباط نمود که علت انتظارر اميرالمومنين در آستانه منزل اين بوده است که حضرت ظاهرا منتظر بازگشت ابولولو بوده اند . و اين بدان معني است که حضرت در جريان امر قرار داشته اند و منتظر شنيدن خبر موفقيت آميز او بوده اند . خبر اقدام خود را به حضرت مي رساند و عرض مي کند " مولاي من ! شکم آن شخص را پاره کردم . يعني در حقيقت اشاره به همان نفرين حضرت زهرا مي نمايد که از خداوند خواسته بود که شکم عمر را پاره کند . و حضرت با شنيدن اين خبر به ياد مصائب بي بي دو عالم حضرت زهرا افتادند و ضمن بکاء و گريه شديدي فرمودند : اي کاش امروز دختر رسول خدا زنده مي بودند و اين خبر را مي شنيدند . و حضرت بعد از آن به قدرت و اعجاز خود نامه اي براي قاضي کاشان مبتني بر پناه دادن و تکريم وي و تزويج دختر خود به او ، آن جناب را بر مرکب مخصوص خود بنام دلدل نشاندند و او را به سرزمين شيعه نشين کاشان فرستادند . و سپس اميرالمومنين که از تعقيب ماموران حکومت با خبر بودند ، از آن مکان قبلي که نشسته بودند برخاستند و جاي ديگر نشستند و چون ماموران که در تعقيب جناب ابولولو بودن با حضرت مواجه شدند و از حضرت جوياي ابولولو شدند که آيا او را نديده ايد ؟ و حضرت با فرمودن جمله اي به حقيقت آنان را گمراه نمودند و فرمودند : مادامي که در اين مکان بوده ام او را نديده ام . حضور ابولولو در کاشان و اقامت وي تا پايان حيات مبارکشان و اما درباره دوران اقامت و مدت زمان زندگي جناب ابولولو در شهر کاشان و سال وفات او و اينکه آيا او از فرزندان و يا نسلي منسوب به او باقي مانده است ؟ گرچه بعضي از اهالي آن منطقه به لقب ها و اسامي چون : لو ء لو ء يي ، شجاع الديني و از اين قبيل نامها منسوب مي باشند اما اطلاع دقيقي در اين زمينه براي ما يافت نگرديد. لکن با توجه به مطلبي که قبلا ذکر گرديد که اميرالمومنين او را براي ادامه حيات و تشکيل زندگي به آن ديار فرستاد و در اين خصوص به قاضي شهر کاشان توصيه و سفارشاتي فرمود و نيز با استفاده از متن زير استفاده مي گردد که وي با وجود پيگرد ها و تعقيب دستگاه حکومت آن زمان ، اما به اراده الهي تا پايان حيات خويش در اين خطه از سرزمين شيعه نشين و محب اهل بيت که حتي يک روز سابقه کفر و بت پرستي و سني گري نداشته مي زيسته است . و سرانجام بنابر قول صحيح در کنار شيعيان کاشان جان به جان آفرين تسليم کرد و در مکان فعلي مدفون گرديده است . در اين خصوص به متن زير توجه نماييد : در کتاب مجالس المومنين گويند : اهل کاشان را عقيده آن است که فيروز بعد از قتل عمر به کاشان آمده و ار خوف اعداء پنهان گشته ، اهالي کاشان نيز به واسطه علاقه به خاندان رسالت  تعظيم و تکريمش کرده تا آنکه در آنجا وفات يافته و در خارج شهر مدفون گرديده است .

alireza ahmadvand بازدید : 7 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

خاندان حضرت عباس (ع):  در سال 26 هجري قمري، حضرت عباس (ع) پايه عرصه گيتي نهاد. مادر گراميش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر كلبي و كنيه اش (ام البنين) بود.  چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، كه اميرالمومنين از برادرش عقيل، كه به اصل و نسب قبايل آگاه بود، درخواست كرد زني را از دودماني شجاع  براي او خواستگاري كند و عقيل، فاطمه كلابيه (ام البنين) را براي آن حضرت خواستگاري كرد و ازدواج صورت گرفت.  اميرالمومنين (ع) از اين بانوي گرامي، صاحب چهار پسر به نامهاي عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.  عباس (ع) ازبرادران ديگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خويش، حسين (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار كردند.  ارادت قلبي ام البنين (س) به خاندان پيامبر (ص) آنقدر بود كه امام حسين (ع) را از فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت؛ بطوري كه وقتي به اين بانوي گرامي خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسين (ع) باخبر سازيد و چون خبر شهادت امام حسين (ع) به او داده شد، فرمود رگهاي قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زير اين آسمان كبود است، فداي امام حسين (ع).  دوران كودكي حضرت ابوالفضل العباس (ع):  در روزهاى كودكى عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايى و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تاثير مى‏نهاد. او از دانش و بينش على(ع) بهره مى‏برد. حضرت در باره تكامل و پويايى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در كودكى علم آموخت و به سان نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مى‏گيرد، از من معارف فرا گرفت. در آغازين روزهايى كه الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو يك. عباس گفت: يك حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت: شرم مى‏كنم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ‏ام، دو بگويم.  پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاك و مبارك براى ايام نوجوانى و جوانى عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه كه على(ع) با نگاه بصيرت‏ آميز خود آينده عباس را نظاره مى‏كرد، با لبختدى رضايت ‏آميز، سرشك غم از ديدگان جارى مى‏كرد و چون همسر مهربانش از علت گريه مى‏پرسيد، مى‏فرمود: دستان عباس در راه يارى حسين(ع) قطع خواهد شد.  آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مى‏داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مى‏داشت تا پاره پيكرش را ببوسد ، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اينرو لحظه‏اى عباس را از خود دور نمى‏ساخت. فرزند پاكدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، كه با پدر زيست، هميشه در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار او حضور داشت. در ايام دشوار خلافت، لحظه ‏اى از وى جدا نشد و آنگاه كه در سال‏37 هجرى قمرى جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه‏اى جاويد آفريد.      مقام علمي حضرت عباس (ع):  حضرت عباس (ع) در خانه اي زاده شد كه جايگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر اميرمومنان (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) كسب فيض كردند و از مقام والاي علمي برخوردار شدند. لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است كه فرموده اند: زق العلم زقا، يعني همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقيماً غذا مي دهد، اهل بيت (ع) نيز مستقيماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.  علامه محقق، شيخ عبدالله ممقاني، در كتاب نفيس تنقيح المقال، در مورد مقام علمي و معنوي ايشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقيه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصيتي عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود.   مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه (ع):  اگر بخواهيم مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از ديدگاه امامان معصوم (ع) دريابيم، كافي است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه كنيم.  در شب عاشورا، وقتي دشمن در مقابل كاروان امام حسين (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فرياد كرد، امام حسين (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدايت، سوار مركب شو و نزد اين قوم برو و از ايشان سوال كن كه به چه منظور آمده اند و چه مي خواهند.  در اين ماجرا دو نكته مهم وجود دارد يكي آنكه امام به حضرت عباس مي فرمايد: من فدايت شوم. اين عبارت دلالت بر عظمت شخصيت عباس (ع) دارد، زيرا امام معصوم العياذ بالله سخني بي مورد و گزاف نمي گويد و نكته دوم آنكه، حضرت به عنوان نماينده خود عباس (ع) را به اردوي دشمن مي فرستد.  روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس (ع) از ا سب بر روي زمين افتاد، امام حسين (ع) فرمودند:‌(الان انكسر ظهري و قلت حياتي) يعني (اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد). اين جمله بيانگر اهميت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتيباني از امام حسين (ع) است.  امام زمان (ع)، در قسمتي از زيارتنامه اي كه براي شهداي كربلا ايراد كردند، حضرت عباس (ع) را چنين مورد خطاب قرار مي دهند: السلام علي ابي الفضل العباس بن اميرالمومنين المواسي اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادي له،‌الوافي الساعي اليه بمائه، المقطوعه يداه لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهني و حكيم بن طفيل الطائي.  امام زين العابدين (ع) به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود:‌هيچ روزي بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود،  زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد سپس امام زين العابدين (ع) فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين (ع) نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين (ع) ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها مي خواستند از طريق ريختن خون امام حسين (ع) به نزد پروردگار مي انداخت و ايشان را موعظه مي فرمود و كار را تا آنجا كشاندند كه آن حضرت را از روي ظلم وجور و دشمني به شهادت رساندند. آنگاه امام زين العابدين (ع) فرمود:‌ خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.   ايثار و جانبازي، راز و رمز تعالي حضرت عباس (ع):  با توجه به رواياتي كه در شان حضرت عباس (ع) از ائمه عليهم السلام رسيده و در آن به ايثار و فداكاري در راه امام خويش تصريح شده است، به روشني، فضيلت و مقام آن بزرگوار آشكار مي شود. حضرت عباس (ع) فرزند كسي است كه آيه ( و من الناس يشري نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-207) در شانس نازل شد و از سلاله دودماني است كه اسوه ايثار و از خودگذشتگي بودند و سوره هل اتي، در شان ايثار ايشان نازل شده است.  فداكاري، ايثار و جانبازي در اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ به طوري كه اميرمومنان در جايي ايثار را برترين فضيلت اخلاقي مي داند.  در جايي ديگر، علي (ع) ايثار را بالاترين عبادت معرفي مي نمايد و در روايتي ديگر غايت و هدف تمام مكارم اخلاقي را ايثار و از خودگذشتگي مي داند.  علي (ع) در قسمتي از نامه خود به حارث همداني مي فرمايد: بدان كه برترين مومنان كسي است كه در گذشتن از جان و خانواده و مال خويش از ديگر مومنان برتر باشد.  حال در اينجا اين سوال مطرح مي شود كه، مگر ساير شهيدان از جان خود نگذشتند، پس چه چيزي حضرت عباس را از ساير شهيدان متمايز مي سازد؟  جواب اين است كه معرفت حضرت عباس (ع) از همه شهيدان والاتر و اطاعتش از امام خويش، كاملتر بود. براساس ديدگاه اسلام و مكتب اهل بيت (ع) آنچه اعمال نيك را از يكديگر متمايز مي سازد و ارزش اعمال را متفاوت مي كند، همان معرفت و بينش و نيت شخص است و كلام پيامبر اسلام (ص) كه فرمود:  (ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين) شايد ناظر به اين معنا باشد.  در ضمن رواياتي كه در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهاي گوناگون و متفاوت نقل شده، به اين دليل است كه ثواب يا عذاب يك عمل معين، با توجه به معرفت و نيت عامل آن متفاوت مي شود. به عنوان مثال، ثواب زيارت امام رضا (ع) در روايتهاي معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضي روايات تصريح شده كه اين تفاوت ثواب، به دليل تفاوت در معرفت اشخاص است.  آري حضرت عباس (ع) با كمال معرفت در راه دين و امام خويش جانبازي نمود و مراحل كمال و تعالي را طي كرد.      القاب تابناك حضرت ابوالفضل العباس (ع)  1. قمر بنى‏هاشم  بهره‏ مندى بسيار عباس از جمال و جلال و سيماى سپيد و زيبا و سيرت سبز و نورانى، زمينه ‏ساز اين لقب است. 2. باب الحوائج  كريمى از دودمان كريمان كه چون حاجتمندى سوى او روى كند، خواسته‏ هايش را برآورده مى‏سازد. 3. طيار  بيانگر مقام و عظمت‏ حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.  4. الشهيد  شهادت، كه نشان نمايان ابوالفضل(ع) است و در چهره حيات او درخشندگى بسيار دارد، زمينه ‏ساز اين لقب است  5.سقا  دلاورى عباس در صحنه هاى حيرت‏ آور آب‏رسانى به تشنگان، سبب اين لقب شد.  6. عبد صالح  لقبى كه حضرت صادق(ع) در زيارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:  السلام عليك ايها العبد الصالح.� سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.  7. سپه سالار  صاحب لواء يا سپه سالار لقب بزرگترين شخصيت نظامى است و عباس در روز عاشورا اين لقب را از آن خود ساخت.  8. پرچمدار و علمدار  يادآور دلاوى و حفظ لشكر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) اين لقب را برايش به ارمغان آورد. 9. ابوقربه (صاحب مشك)، عميد (ياور دين خدا)، سفير (نماينده حجت ‏خدا)، صابر (شكيبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات ديگران) و ... از ديگر لقبهاى ابوالفضل است.      

alireza ahmadvand بازدید : 4 جمعه 20 دی 1392 نظرات (0)

 ولادت  در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3) به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7) حسين (ع ) و پيامبر (ص )  از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند. سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8) انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10) ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه : رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12) حسين (ع ) با پدر  شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند... در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13) به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14) امام حسين (ع ) با برادر  پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت . حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15) امام حسين (ع ) در زمان معاويه  چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) به شهادت رسیدند, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت. امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه به شهادت رساندن, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود. در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ... قيام حسينى  يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.) امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد. هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است . يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند. امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد. رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) . خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد. بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست . راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت . نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند. ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21) نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23) امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.  -----------------------------------------------------------  پي نوشتها:   (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213. (2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص 167. (3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377. (4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60. (5) معانى الاخبار, ص 57. (6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه , ج 15, ص 143 به بعد. (7) كافى , ج 6, ص 33. (8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدين صدوق , ص 152. (9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323. (10) ذخائر العقبى , ص 122. (11) الاصابه , ج 11, ص 30. (12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد. (13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است . (15) ارشاد مفيد, ص 173. (16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206. (17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20. (18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات ميروند. (19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9. (20) لهوف , ص 53. (21) كامل الزيارات , ص 105. (22) كامل الزيارات , ص 101. (23) كامل الزيارات , ص 121. (24) كامل الزيارات , ص 147. 

alireza ahmadvand بازدید : 2 پنجشنبه 19 دی 1392 نظرات (0)

شهادت مظلومانه امام حسن عسگری(ع) یازدهمین اختر تابناک امامات و ولایت را بر عموم شیعیان جهان تسلت  عرض مینماییم

alireza ahmadvand بازدید : 3 پنجشنبه 19 دی 1392 نظرات (0)

(استفتائات مقام معظم رهبري)س 606: نظر جنابعالى درباره شركت در نماز جمعه با توجه به اينكه در عصر غيبت حضرت حجت «عجل الله تعالى فرجه الشريف» به سر مى بريم، چيست؟ اگر افرادى اعتقاد به عدالت امام جمعه نداشته باشند، آيا تكليف شركت در نماز جمعه از آنان ساقط مى شود؟ج: هر چند نماز جمعه در عصر حاضر واجب تخييرى است و حضور در آن واجب نيست، ولى با توجه به فوائد و آثار شركت در آن، سزاوار نيست كه مؤمنين خود را از بركات حضور در اين نماز به مجرد تشكيك در عدالت امام جمعه و يا عذرهاى واهى ديگر، محروم سازند.س 607: معناى وجوب تخييرى در مسأله نماز جمعه چيست؟ج: معناى آن اين است كه مكلّف در اداى فريضه واجب ظهر روز جمعه بين خواندن نماز جمعه يا نماز ظهر مخير است.س 608: نظر جنابعالى در مورد شركت نكردن در نماز جمعه بر اثر بى مبالاتى، چيست؟ج: ترك حضور و شركت نكردن در نماز عبادى سياسى جمعه به خاطر اهميت ندادن به آن، شرعا مذموم است.س 609: بعضى از مردم به دليل عذرهاى واهى و گاهى بر اثر اختلاف ديدگاهها، در نماز جمعه شركت نمى كنند، نظر جنابعالى در اين باره چيست؟ج: نماز جمعه هر چند واجب تخييرى است، ولى خوددارى از شركت در آن بصورت دائمى وجه شرعى ندارد.س 610: آيا اقامه نماز جماعت ظهر همزمان با اقامه نماز جمعه در مكان ديگرى نزديك محل اقامه نماز جمعه جايز است؟ج: اين كار فى نفسه اشكال ندارد و موجب برائت ذمّه مكلّف از فريضه ظهر جمعه مى شود، زيرا در عصر حاضر، نماز جمعه واجب تخييرى است، ولى با توجه به اينكه اقامه نماز جماعت ظهر در روز جمعه در مكانى نزديك محل اقامه نماز جمعه باعث تفرقه صفوف مؤمنين مى شود و چه بسا در نظر مردم بى احترامى و اهانت به امام جمعه و كاشف از بى اعتنائى به نماز جمعه است، بنابراين سزاوار است كه مؤمنين اقدام به انجام آن نكنند، و حتى در صورتى كه مستلزم مفاسد و حرام باشد، واجب است از اقامه آن اجتناب كنند.س 611: آيا خواندن نماز ظهر در فاصله زمانى بين نماز جمعه و نماز عصر، جايز است؟ اگر نماز عصر را شخصى غير از امام جمعه بخواند، آيا اقتدا به او در نماز عصر جايز است؟ج: نماز جمعه مجزى از نماز ظهر است، ولى خواندن آن بعد از نماز جمعه از باب احتياط اشكال ندارد و اقتدا در نماز عصر روز جمعه به غير امام جمعه اشكال ندارد، ولى هرگاه بخواهد با مراعات احتياط در خواندن نماز ظهر پس از خواندن نماز جمعه نماز عصر را به جماعت بخواند، احتياط كامل اين است كه به كسى اقتدا نمايد كه نماز ظهر را احتياطا بعد از نماز جمعه خوانده است.س 612: اگر امام جمعه نماز ظهر را بعد از نماز جمعه نخواند، آيا مأموم مى تواند آن را احتياطا به جا آورد؟ج: براى او جايز است.س 613: آيا بر امام جمعه كسب اجازه از حاكم شرع واجب است؟ مراد از حاكم شرع چه كسى است؟ و آيا اين حكم در شهرهاى دور دست هم جارى است؟ج: اصل جواز امامت براى اقامه نماز جمعه متوقف بر اين اجازه نيست، ولى ترتب احكام نصب وى براى امامت جمعه متوقف بر اين است كه منصوب از طرف ولى امر مسلمين باشد و اين حكم شامل هر سرزمين و شهرى كه ولى امر مسلمين در آن حاكم و مطاع است، مى شود.س 614: آيا جايز است امام جمعه منصوب در صورت نبودن مانع يا معارض نماز جمعه را در غير از مكانى كه براى آنجا نصب شده، اقامه نمايد؟ج: اين عمل فى نفسه جايز است، ولى ا حكام انتصاب براى امامت جمعه بر آن مترتب نمى شود.س 615: آيا انتخاب امام جمعه موقت بايد به وسيله ولى فقيه باشد يا اينكه خود ائمه جمعه مى توانند افرادى را به عنوان امام جمعه موقت انتخاب نمايند؟ج: جايز است امام جمعه منصوب شخصى را به عنوان جانشين موقت براى خودش انتخاب كند، ولى بر امامت فرد نائب، احكام انتصاب از طرف ولى فقيه مترتب نمى شود.س 616: اگر مكلّف امام جمعه منصوب را عادل نداند و يادر عدالت او شك داشته باشد، آيا براى حفظ وحدت مسلمانان مى تواند به او اقتدا كند؟ آيا كسى كه در نماز جمعه شركت نمى كند، جايز است ديگران را تشويق به عدم حضور در آن نمايد؟ج: اقتدا به كسى كه او را عادل نمى داند و يا در عدالت وى شك دارد، صحيح نيست و نماز جماعت او هم صحيح نمى باشد، ولى حضور و شركت در نماز جماعت براى حفظ وحدت اشكال ندارد، و در هر صورت حق ندارد ديگران را ترغيب و تشويق به عدم حضور در نماز جمعه كند.س 617: شركت نكردن در نماز جمعه كه براى مكلّف دروغگوئىف امام جمعه آن ثابت شده است، چه حكمى دارد؟ج: مجرد كشف خلاف چيزى كه امام جمعه گفته، دليل بر دروغگوئى او نيست، زيرا ممكن است گفته او از روى اشتباه يا خطا و يا توريه باشد، و سزاوار نيست انسان به مجرد توهّم خروج امام جمعه از عدالت، خود را از بركات نماز جمعه محروم نمايد.س 618: آيا تشخيص و احراز عدالت امام جمعه منصوب از طرف امام راحل يا ولى فقيه عادل، بر مأموم واجب است، يا اينكه انتصاب او به امامت جمعه براى اثبات عدالت وى كافى است؟ج: اگر نصب او به امامت جمعه موجب وثوق و اطمينان مأموم به عدالت وى شود، در صحت اقتدا به او كافى است.س 619: آيا تعيين امام جماعت براى مساجد از طرف علماى مورد اطمينان، يا تعيين ائمه جمعه از طرف ولىّ امر مسلمين، نوعى شهادت بر عدالت آنان محسوب مى شود يا اينكه بايد در باره عدالت آنان تحقيق شود؟ج: اگر نصب امام جمعه يا جماعت موجب اطمينان به عدالت وى شود، اقتدا به او جايز است.س 620: در صورت شك در عدالت امام جمعه و يا خداى نكرده يقين به عدم آن، آيا اعاده نمازهائى كه پشت سر او خوانده ايم، واجب است؟ج: اگر شك در عدالت يا يقين به عدم عدالت بعد از فراغ از نماز باشد، نمازهاى خوانده شده صحيح است و اعاده آنها واجب نيست.س 621: شركت در نماز جمعه كه از طرف دانشجويان كشورهاى اسلامى در كشورهاى اروپائى و غير آنها برگزار مى شود و بيشتر شركت كنندگان در آن و همچنين امام جمعه از برادران اهل سنت هستند، چه حكمى دارد؟ و در اين صورت آيا خواندن نماز ظهر بعد از اقامه نماز جمعه واجب است؟ج: شركت در آن براى حفظ وحدت و اتحاد مسلمانان اشكال ندارد و خواندن نماز ظهر واجب نيست.س 622: در يكى از شهرهاى پاكستان مدت چهل سال است كه نماز جمعه برگزار مى شود. در حال حاضر شخصى بدون رعايت فاصله شرعى بين دو نماز جمعه، اقدام به برگزارى نماز جمعه ديگرى نموده كه منجر به بروز اختلاف بين نمازگزاران شده است، اين عمل شرعا چه حكمى دارد؟ج: انجام هر گونه كارى كه منجر به بروز اختلاف بين مؤمنين و پراكندگى صفوف آنان شود، جايز نيست، چه رسد به مثل نماز جمعه كه از شعائر اسلامى و از مظاهر وحدت صفوف مسلمانان است.س 623: خطيب مسجد جامع جعفرى در راولپندى اعلام نموده كه نماز جمعه به علت كارهاى ساختمانى در آن برگزار نخواهد شد، و اكنون كه عمليات تعمير مسجد به پايان رسيده، با مشكلى مواجه شده ايم و آن اينكه در فاصله چهار كيلومترى ما نماز جمعه در مسجد ديگرى اقامه مى شود. با توجه به مسافت مزبور آيا اقامه نماز جمعه در مسجد جامع جعفرى صحيح است يا خير؟ج: اگر فاصله بين دو نماز جمعه يك فرسخ شرعى نباشد، نماز جمعه اى كه بعد از نماز جمعه اول برگزار مى شود، باطل است و در صورتى كه مقارن هم اقامه شوند هر دو باطل مى باشند.س 624: آيا خواندن نماز جمعه كه به صورت جماعت اقامه مى شود، به طور فرادى صحيح است؟ بدين معنى كه شخصى نماز جمعه را به صورت فرادى در كنار كسانى كه آن را به نحو جماعت برگزار مى كنند، بخواند.ج: از شرائط صحت نماز جمعه، اين است كه به صورت جماعت اقامه شود. نماز جمعه به نحو فرادى صحيح نيست.س 625: كسى كه نمازش شكسته است آيا مى تواند آن را به صورت جماعت پشت سر امام جمعه بخواند؟ج: نماز جمعه از مأموم مسافر صحيح و مجزى از نماز ظهر است.س 626: آيا ذكر نام مبارك حضرت زهرا سلام الله عليها به عنوان يكى از ائمه مسلمانان در خطبه دوم نماز جمعه واجب است؟ يا اينكه واجب است ذكر نام آن حضرت به قصد استحباب باشد؟ج: عنوان ائمه مسلمين شامل حضرت زهراى مرضيه عليها السلام نمى شود و ذكر نام مبارك آن حضرت در خطبه نماز جمعه واجب نيست، ولى تبرك جستن به ذكر نام شريف آن حضرت اشكال ندارد، بلكه امرى پسنديده و موجب اجر و ثواب است.س 627: در حالى كه امام جمعه نماز جمعه رااقامه مى كند، آيا مأموم مى تواند براى خواندن نماز واجب ديگرى به او اقتدا نمايد؟ج: صحت آن، محل اشكال است.س 628: آيا خواندن خطبه هاى نماز جمعه قبل از وقت ظهر شرعى صحيح است؟ج: خواندن آن قبل از زوال جائز است، ولى احتياط آن است كه قسمتى از آن در وقت ظهر باشد.س 629: اگر مأموم چيزى از خطبه هاى نماز جمعه را درك نكند، بلكه فقط هنگام نماز حاضر شود و به امام جمعه اقتدا نمايد. آيا نماز او صحيح و مجزى است؟ج: نماز او صحيح و مجزى است، حتى اگر امام را در ركوع ركعت آخر نماز جمعه درك كند.س 630: نماز جمعه در شهر ما يك ساعت و نيم بعد از اذان ظهر اقامه مى شود، آيا اين نماز مجزى از نماز ظهر است يا اينكه اعاده آن لازم است؟ج: وقت نماز جمعه از اول زوال خورشيد شروع مى شود و أحوط آن است كه از اوائل عرفى زوال در حدود يكى دو ساعت به تأخير نيفتد.س 631: كسى كه توانائى رفتن به نماز جمعه را ندارد، آيا مى تواند نمار ظهر و عصر را در اوائل وقت بخواند يا اينكه بايد صبر كند تا نماز جمعه تمام شود و بعد از آن نماز ظهر و عصر را بخواند؟ج: صبر كردن بر او واجب نيست و مى تواند نماز ظهر و عصر را در اول وقت بخواند.س 632: اگر امام جمعه منصوب، سالم و حاضر در محل برگزارى نماز جمعه باشد، آيا جايز است، كه امام جمعه موقت را مكلّف به اقامه نماز جمعه نمايد؟ آيا صحيح است به امام جمعه موقت اقتدا كند؟ج: اقامه نماز جمعه به امامت نايب امام جمعه منصوب و اقتداى امام منصوب به نائب خود اشكال ندارد.

alireza ahmadvand بازدید : 1 پنجشنبه 19 دی 1392 نظرات (0)

گروه 1+4 یک گروه دانش آموزی بوده و به هیچ گروه یا شخصی تعلق ندارد این گروه که در سال 1391 تاسیس شد از 5 دانش آموز منتخب به نام های سید امیر سجاد پور - علیرضا احمدوند - امیر آقابیگی- حامد جمالی+ مصطفی زحمت کش تشکیل شده و این دانش آموزان محصل دبیرستان مدرس در سال دوم رشته ریاضی- فیزیک میباشند     //////////////////////////////اعضای گروه به شما بازدید کننده گرامی خوش آمد می گویند//////////////////

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درمورد گروه چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 77
  • بازدید کلی : 908